من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
نظرات شما عزیزان:
gam
ساعت22:22---5 شهريور 1391
خدایا،بنده ای درد آشنایم
بسر افتاده ای بی دست و پایم
زغم ها سینه ام دریاست،دریا
گواهمم گریه هایم،گریه هایم
به در گاه تو می نالم به زاری
مرا بگذار با این ناله هایم
مرا در آتش عشقت بسوزان
مکن زین شعله سرکش رهایم
از این آتش ،دلم را پر شرر کن
بسوزان ،سوز دل را بیشتر کن
به آه در گلو بشکسته،سوگند
بسوز سینه های خسته ،سوگند
به ماکامی که در شور جوانی
به خاک سرد گوری آرمیده
به پیر خسته جان مستمندی
که پشتش در تهی دستی خمیده
به آن طفل یتیم بی پناهی
که لبخند محبت را ندیده
بده دستی که دستی را بگیرم
زخجلت پیش محتاجان نمیرم
قسم بر دستگاه کبریایی
قسم بر بینوای سیر چشمی
که دارد صد نوا در بینوایی
قسم بر گلرخ عاشق نوازی
که در نیست رنگ بی وفایی
قسم بر مادری کز هجر فرزند
بود گریان به شب های جدایی
قسم بر دختری کز راه پرهیز
شکیبایی کند در پارسایی
دورنگی راز جان من جدا کن
دلم را با محبت آشنا کن
|