راه گلومان را بغض می بندد و راه چشم را خیمه ی اشک ....
تنها می دانیم که وقتی با تو آمدیم ٬ گم نمی شدیم در نگاه مردم...
می گفتی گاهی برای بودن باید رفت...
پس من می روم ... اما...
جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد...
نمی دانم چرا وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچه نشین می نگرم ...
پرده ی لرزانی از باران و نمک چهره ی تو را هاشور می زند...
می روم تا شاید باز لحظه ی دوباره ای باشد از پرواز ...
تو گذاشتی دام و رفتی... من خود گرفتارت شدم.....
به بهانه ی دلتنگی برایت می نگارم... آسمان اجازه ی پرواز را از من گرفت و این آخرین بهانه بود برای رسیدن...
بودنشان رازی بود ...
آنان که لحظه هاشان گذشت به سادگی ....
همانی بودند که باریدند گاهی برای ما ...
و خاطره های خوش روزها ی با هم بودن را از خاطرشان می شویند...
می دانیم که دیر یا زود فراموش می شویم...
ما که تمام داراییمان یک گل بود و یک دل...
آن ها را هم نثار قلب های مهربانتان کردیم...
همه چیز می گذرد ...
سال ها مثل نسیم ... هفته ها مثل باد ...و روزها همچون طوفان
حرف هامان زیاد است ... وقت ما اندک .... آسمان هم که بارانی است...
همه ی کلمات با آنچه میان ما گذشت بیگانه اند
و من هیچ کلمه ای برای بیان صمیمیت دل ها مان را شایسته تر از سکوت نیافته ام...
ما که می ترسیم از هجرت دوست
کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد...
کاش می دانستیم غم دلتنگی هر روزه غروب چه دلیلی دارد....
کاش.....
نظرات شما عزیزان:
moahammad sharifi
ساعت1:23---7 ارديبهشت 1392
درود بر شما
در صورت تمایل به تبادل لینک لطفا ایمیل زیر را در وبلاگ خود قرار داده و از طریق ایمیل به ما اطلاع دهید تا سریعا لینک وبلاگ شما در سایت قرار گیرد
عنوان: خرید کارت شارژ
لینک: http://pccharge.ir
ایمیل برای تماس: info@part-com.ir
با تشکر
gam
ساعت19:55---25 فروردين 1392
بيخودی ميخنديديم....که بگويم دلی خوش داريم،بيخودی حرف زديم...که بگوييم زبان داريم و قفس هامان را زود زود رنگ زديم و شستيم لب رود...و به آب سنگ زديم،ما به هر ديواری آيينه بخشيديم...که تصور بکنيم يک نفر با ما هست، ما زمان را ديديم...خسته از ثانيه ها، از خود گفتيم...شب زيبايی هست، بيخودی پرسه زديم...صبحمان شب بشود، بيخودی حرص زديم...سهممان کم نشود، ما خدا رو با خود....سر دعوا برديم و قسم ها خورديم....ما به هم بد کرديم....ما به هم بد گفتيم، وگرفتيم کتابی سر دست ....که بگوييم دانا هستيم، بيخودی پرسيديم حال همديگر را....که بگوييم محبت داريم، بيخودی ترسيديم از بيان غم خود....که تصور کرديم که شهامت داريم،ما حقيقت ها را زير پا له کرديم....و چقدر حظ برديم که زندگی کرديم،از شما ميپرسم ما کی را گول زده ايم؟؟؟
|