نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
نظرات شما عزیزان:
m
ساعت14:14---22 شهريور 1390
هین رهاکن عشق های صورتی
عشق به صورت نه بر روی سطی
آنچه معشوق است صورت نیست آن
خواه عشق این جهان،خواه آن جهان
آنچه بر صورت توعاشق گشته ای
چون برون شد جان چرا یش گشته ای(رها کرده ای)
صورتش برجاست این سیری ز چیست؟
عاشقا وا جو که معشوق تو کیست؟
پرتو خورشید بر دیوار تافت
تابش آریتی دیوار یافت
بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم
وا طلب عشقی که پاید مقیم(خدا)
به وبلاگم سر بزنید
|