همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد
از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را
از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،
عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را
همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،
دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،
دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،
عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ،
چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ،
آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،
گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه….
چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،
چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ،
برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،
من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،
در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود
که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،
و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم….
تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری
تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی….
نظرات شما عزیزان:
gam
ساعت0:09---5 شهريور 1391
عشق.
نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق
عجب رسوا گرو رسوایی ای عشق
اگر چنگ تو با جانی ستیزد
چنان افتد که هرگز بر نخیزد
ترا یک فن نباشد ،ذوفنونی
بلای عقل ومبنای جنونی
تو لیلی راز خوبی طاق کردی
گل گلخانه آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی،تو دادی
بدو خوی ملک دادی، تو دادی
لبش گلرنگ اگر کردی، تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی،تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
به نیروی تو شر جانانه دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
زهجران زنی دیوانه کردی
تو اورا ناله واندوه دادی
زمحنت سر به دشت و کوه دادی
چه دلها کز تو چون دریای خون است
چه سرها کز تو سحرای جنون است
همه درد و همه داغ و همه سوز
خوشا عاشق شدن،اما جدایی
خوشا عشق و نوای بینوایی
خوشا در سوز عشقی سوختن ها
درون شعله اش افروختن ها
چو عاشق از نگارش کام گیرد
چراغ آرزوهایش بمیرد
اگر می داد لیلی کام مجنون
کجا افسانه می شد نام مجنون
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر آن کس بیشتر سوخت
چراغش در جهان روشن تر افروخت
نوای عاشقان در بینوایی ست
دوام عاشقی ها در جدایی ست
میترا
ساعت21:32---24 آبان 1390
قشنگه امیرجون انگارتوعشقت شکست خوردی یه کم شادش کن
|